در صفحهي 3 روزنامه شرق15بهمن 90 دكتر صادق زيباكلام با طرح اين پرسش: انقلاب اسلامي براي چه بود؟ به نكتهاي نزديك ميشود كه به گمان من جاي تأمل دارد. چرا ميگويم جاي تأمل؟ از آن جهت كه پاسخي به اين سوال به طور شفاف داده نميشود. زيباكلام طبق روال همهي مصاحبهها و نوشتههايش، ابتدا نظريههاي موجود در خصوص انقلاب را به چالش ميكشد او مدعيست كه انقلاب 57 از بالاي شهر و توسط قشر مرفه صورت گرفته است. استدلال ايشان عمدتاً به پايگاه اجتماعي زندانيان وگروههاي مبارزان سياسي در نزديكي انقلاب بوده است. وي در كتاب مقدمهاي بر انقلاب اسلامي نيز همين روند را مد نظر دارد. و توجه ويژهاي به پايگاه اجتماعي سازمانها و جبهههاي مبارز عليه رژيم پهلوي دارد. اما ايشان در مصاحبه امروز در مقام پاسخ به اين پرسش به نوعي از تاكتيك هاي پساتجددگرايي و تحليلهاي استفاده كردند كه حاوي نكتهايست. همانطور كه ميدانيم يكي از مولفههاي اساسي مدنظر فوكو در گفتمان و اساساً تحليل گفتماني فرايند غيريت سازيست. اينكه طرد كردن گفتمان حاكم و رويكرد سلبي داشتن از مهمترين اصول رويهها گفتماني خواهد بود.زيباكلام نيز در تحليل گذراي خود در اينكه انقلاب اسلامي براي چه بود به اين نكته به صورت كاملاً تلویحی گوشه ی چشمی نشان ميدهد كه انقلابيون اساساً آلترناتيو معقول، منسجم و مدوني نداشتند. آنچه انقلابيون و گروههاي مبارز ميدانستند اين است كه رژيم پهلوي نبايد باشد و اسلام خواهد توانست جايگزيني مناسب باشد. تاكتيك طرد كردن؛ غيريت سازي در انقلابيون با اين تحليل كاملا مشهود است و اين همان سازوكاري ست كه گفتمان در انديشهي فوكويي بازي ميكند. با اين رويكرد ميتوانيم به تأمل بنشينيم كه آيا انقلابيون آلترناتيو درست، منسجم و هماهنگ داشتند؟ به گمان من با اين چالشي كه زيباكلام مطرح ميكند و آنچه در فرآيند تحليلي(گفتماني) ما شاهد هستيم چيزي جز غيريتسازي؛طرد كردن و نگاه و رويكرد سلبي توسط انقلابيون نبوده است. و اينجاست كه پرسش اول ما با..."بن بست" روبرو ميشود. صرف داشتن گفتماني اسلامي و استفاده از واژگان مبهم و بدون در نظر گرفتن شاخصههاي اصلي مفاهيم سعي در به حاشيه راندن گفتمان حاكم داشتند تا هژموني آن افول و هژموني جديد ظهور كند.خب حال توانستيم گفتمان جديد را منسجم و با دال ها و مدالول هاي مفصل بندي شدهي مستحكم تحويل دهيم؟